بسم رب الشهداء
شهادت فرزند شهیدی از شهدای کربلا
پس ازعمروبن جناده جوانی که پدرش در میدان شهید شده بود و مادرش بااو بود بیرون آمد
مادرش گفت : پسرم در مقابل فرزند پیامبر(ص)مبارزه کن تا شهید شوی.
گفت:باشد.بیرون آمد.
امام علیه السلام فرمودند: پدر این جوان شهید شده،شاید مادرش دوست نداشته باشد که به میدان رود
جوان گفت:ای پسر پیامبر! مادرم به من دستور داده است.
به میدان رفت در حالیکه رجز میخواند:
امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشنیر النذیر
سرور فواد البشنیر النذیر
علی و فاطمه والداه
فهل تعلمون له من نظیر؟
فهل تعلمون له من نظیر؟
فرمانده من حسین است و چه فرمانده خوبی!
مایه ی دلخوشی پیامبر بشیر و نذیر
فرزند علی و فاطمه. آیا برای او همتائی میشناسید؟
جنگید تا آنکه شهید شد. سرش را جدا کردند و به اردوگاه امام علیه السلام پرتاب کردند. مادرش آن سر را بر گرفت و گفت: افرین پسرم، نور چشمم، شادی بخش قلبم
سپس آن سر را به طرف مردی از دشمن پرتاب کرد و او را کشت. عمود خیمه را بر گرفت و رجز خوانان به طرف دشمن حمله کرد و دو نفر را کشت.
امام علیه السلام دستور داد که بر گردد و دعایش کرد...